آسمون دلدادگی | ||
|
امروز داشتم دفتره خاطراته دوران دبیرستانم رو نگاه میکردم... جالب بود فکرشو بکن من از همون اول هم دیوونه بودم... اول دفترم رو با این جمله شروع کردم: "دوستای گلم تجربیات تلخ و شیرینتون رو بذارید لبِ کوزه و باآبش قرصای اعصابتون رو بخورید... تو این دفتر فقط برام بنویسید.... نصیحتم نکنیدلطفا... طناب حوصله ام پاره شده...باورکنید... خسته ام از این دلداریهای الکی." بعدنوشتم:"عشق خیلی قشنگه " صفحه رو خالی گذاشتم که هرکی به رسمِ یادگاری یه خط برام بنویسه... یادش بخیربلافاصله معلمِ ادبیاتم خانم پارسابرام نوشته بود: "این فقط یه رویاست...تواز عشق چی میدونی بچه؟ تو عالمِ عشق عاشقا همیشه تنهان...اماتوآدم باش... درست زندگی کن...بیخیالِ رفتن ها شو...به داشته های خودت دل ببند... شنا کردن تو دریایِ رویا رو بهت یاد دادم... پس شناگرِ ماهری باش و از شنات لذت ببر.. نزار احدی رازِه چشمات رو بفهمه،چون اونوقته که قافیه رو باختی... به عشقت به چشمِ حریف نگاه کن تا تو پیچ و خم جاده ی عشق بازی اگه شاخ به شاخ شدی نبازی... بتونی تو چشماش نگاه کنی و دستش رو بخونی.. اگه اینایی که بهت حکم کردم رو خوب یادبگیری، پات رو زمینِ سفته و دلت بی دغدغه... فکرت آزاده و جاده ی احساست هموار... فک نکنی یه وقت نصیحتت کردم...اصلا از تحربیاتِ تلخ و شیرینمم حرفی نزدم... فقط آخرین حروف از حرفهای عشق رو برات هجی کردم همین..." خانم پارسادمت گرم وخیالت تخت،شاگردت حقِ شاگردی رو به جا آورد و خط به خط گفته هات شد سرلوحه ی زندگیش. "تو"هم خوشحال باش استاد که تو پاییزِ سردِزندگی،حکمت همیشه دلگرمم کرده... یاحق نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |